ماورای بنفش
درباره وبلاگ


ای آنکه از تبار پاکانی، به وطنت ایران افتخار میکنی ، و این درست است ... اما آیا آنگونه خواهی بود و خواهی زیست که کشورت نیز به وجودت افتخار کند ... تاکنون در این راه چه کرده ای ؟ ای آنکه از تبار پاکانی ...

پيوندها
بهارآرامش
بمب خلاقیت
نسیم حرفه
جی پی اس ردیاب ماشین
ال ای دی هدلایت زنون led
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ماورای بنفش و آدرس mavarayebanafsh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 47101
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
نادیا
مریم ش
سارا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 17 بهمن 1394برچسب:, :: 8:19 :: نويسنده : نادیا

 امروز خیلی به ما خوش گذشت چون برای اولین بار توی مدرسه آشپزی کردنو تجربه کردیم.

مواد لازم برای درست کردن یک سالاد الویه ی خوشمزه  

سینه ی مرغ به مقدار لازم

خیار شور

تخم مرغ اب پز

سس مایونز

نخود فرنگی و سیبزمینی

فلفل و نمک

همه ی موادو با هم قاطی پاتی می کنیم یکم و خنده ومسخره بازی بهش اضافه کردیم تا خوشمزه تر بشه خخخخخ

برای تزیینش هم با قالب گل زدیم و با خیار شور و نخود فرنگی و سس قرمز خوشلش کردیم

 
جمعه 2 بهمن 1394برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : نادیا

 ای خدای هفت آسمان

ای که عشق توبرایم سایه بان

ای که انسان های توازبرایم مهربان

نگرانم نگران

دل من تنگ برای رفتگان

مرگ  برایم آرام جان

پس از مرگم
تو ای زیبا نگارم
بیا در جمع خوبان بر مزارم

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شورمرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خواب مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزند آرام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله میزد خون شعر خاک میخواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یکسو می روند پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند روی کاغذها و دفترهای من در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من، با یاد من بیگانه ای در بر آینه می ماند به جای تار مویی نقش دستی شانه ای می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می شود روح منچون بادبان قایقی در افقها دور و پنهان میشود می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماهها چشم تو در انتظار نامه ای خیره میماند به چشم راهها لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک بعد ها نام مرا باران و باد نرم میشویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ